عباسیهها
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام گفتا منش فرمودهام تا با تو طراری کند چون من گدای بینشان مشکل بود یاری چنان سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
اگه یه گدا بخواد بره به بارگاه شاه چیکار باید کنه ؟؟؟؟؟؟
گرچه خود پرچم به دوش کربلاست رایة العباس در دست خداست | نوشته شده توسط یاس در یکشنبه 85/10/3 و ساعت 7:1 صبح | نظرات دیگران()
|
||
ابا الفضل امیرم امیر بی نظیرم صفابخش ضمیرم به جز عشق رخش در دل خسته نپذیرم چه خوش باشد اگر باز زند با دو سه تیرم که صیدش شوم و زیر قدم هاش بمیرم ز غیرش همه سیرم دل از مهر خدایی ابا الفضل نگیرم علمدار ابا الفضل سپه دار ابا الفضل مرا یار ابا الفضل مددکار ابا الفضل
| نوشته شده توسط یاس در چهارشنبه 85/9/8 و ساعت 1:18 عصر | نظرات دیگران()
|
||
مولای من ! آن دم که زمین و زمان آبستن ولادت تو بودند ، نمی دانم که اقیانوس ها و دریاها چگونه این شور و شعف را به تلاطم نشستند !! یک لحظه در آب نور مهتاب افتاد در گیسوی موج آب ها تاب افتاد شاید هم در خود فرو رفتند و تاب نیاوردند تماشای اقیانوس گیسوانت را که بر دوش های تو موج می زد . مولای من ! گمان دارم آن دم که چشم بر جهان گشودی ، ماه نیز خویش را در پشت ابری نهان کرد ، تا آنانی که تو را می نگریستند ، ریشخندش نکنند . قلم صورت آفرین چه زیبا نقش زده بود تو را ، که هر آنکس که تو را دید انگشت حیرت بر دهان نهاد ! و فاطمه امّ بنین به چشما ن خود دید ، آنچه را که مولا سالیان پیش ، به او وعده فرموده بود . همو که دل از نام زیبای خویش برید ، تا مبادا که خطی از غبار اندوه ، بر دل فرزندان فاطمه بنشیند ، و تو پاداش آن همه ادب و کرامت بودی ، وه که چه پاداش عظیمی !! سرّ ولادت تو را هیچ کس نمی دانست ؛ تنها آنانی که دست های کوچکت زیارت گاهشان بود می دانستند ، و همین کفایت می کرد . و خوشا به حال آن دستانی که در هنگام ولادت ، به اشک چشمان مولا ، تغسیل شد و در هنگام شهادت نیز ........ بگذار از شهادتت نگویم ........... آخر ولادتی که با اشک همراه ست ، پس شهادت خود حدیثی بس دشوارست ...... امروز دل تاب به یاد آوردن آن روزها را ندارد ! که تو خود میدانی مولای من ! که هر روز به یاد کنار علقمه و لبان خشکیده ات ، اشک می ریزیم ؛ بگذار امروز را شادی کنیم ... آخر با آمدن تو دل حسین و زینب نیز شادمان شد . از امروز دیگر آنان نگران کربلا نیستند . و حسین پشتش به تو گرم شده ...... دستان علمگیر تو را می بوسد و شانه های تورا که مشک بر آن می گذاری ! و چشمان زیبایت را که وسعتی دارد فراتر از طور سینا ... چشم در چشم تو ست ثارالله دیده بگشا و لحظه ای به خود آ زیر بار غمت خدا نکند بشکند پشت سید الشّهدا و زینب ، زینب تو را تنگ در آغوش می گیرد و دستان کوچکت بوسه گاه لبان حق گوی زینب می شود ، و البته بی شک پاهای تو نیز ........ که طنین این گام ها ، طمأنینه دل بی قرار زینب خواهد شد ! زینب به طنین گام تو دلگرم ست گاهی جلوی خیمه ی او راه برو مولای من ! ... دیگر بیش ازین نه قلم را و نه دل را تاب یاری نیست ! ناگفته هایم بسیار ، پای قلم فرسوده و فرصت کوتاه ............. ای نبی طلعت ای علی مرآت ای حسن خصلت ای حسین صفات من و وصف کمال تو حاشا من و شرح جلال تو هیهات بر تو ای حُسن دلفریب درود بر تو ای ماه هاشمی صلوات بنفسی أنت یا سیدی و مولای ! یا عباس ! گر چه خود پرچم به دوش کربلاست رایة العباس در دست خداست
| نوشته شده توسط یاس در دوشنبه 85/6/6 و ساعت 5:23 عصر | نظرات دیگران()
|
||
ای نبی طلعت ای علی مرآت ای حسن خصلت ای حسین صفات ملکوتی جمال هستی و هست در جبین تو جلوه ی ملکات مادرت فاطمه ست ، ام بنین خواهرت زینب ست ، خیر بنات عشق از جلوه ی تو شد مبهوت عقل از آفرینش ات شد مات من و وصف کمال تو حاشا من و شرح جلال تو هیهات بر تو ای حُسن دلفریب درود بر تو ای ماه هاشمی صلوات ای علمدار معرفت آموز دعوتم کن به وادی عرفات به من از خرمن عنایت خویش خوشه ای هدیه کن به رسم زکات به سویت آمدم ز روی نیاز به برت آمدم به بوی برات کربلا را ندیده ام ، اما موج اشک من ست شط فرات من بی مایه سخن نشناس تو بگو ، با بضاعت مزجات چه بگویم که گفت خیر الناس " رَحمَ الله عَمّیَ العَبّاس " حلول ماه شعبان ماهی که خیرات فراوان از آن شعبه می گیرند مبارک گر چه خود پرچم به دوش کربلاست رایَةُ العَباس در دست خداست | نوشته شده توسط یاس در شنبه 85/6/4 و ساعت 8:8 صبح | نظرات دیگران()
|
||
روزی که شفق در شریانم گل کرد در فصل جنون ، جوهر جانم گل کرد با نام علی ، دلم شکوفا گردید با ذکر ابا الفضل ، دهانم گل کرد ***** عباس که باغبان سخن گفت از او گل از گل باغ عشق ، بشکفت از او الگوی فضائلش علی بود علی آیینه شد و نقش پذیرفت از او ***** باغ گل لاله ی علی بودی تو دلداده و واله ی علی بودی تو ای آینه ی فضائل مرتضوی ! حقا که سلاله ی علی بودی تو
***** گرچه خود پرچم به دوش کربلاست رایة العباس در دست خداست | نوشته شده توسط یاس در سه شنبه 85/5/3 و ساعت 8:57 عصر | نظرات دیگران()
|
||
تقدیم به روح بلند حضرت فاطمه ام البنین مادری صبور که چهار گل هاشمی خود را به پای سرور عاشقان ابا عبدالله الحسین نثار کرد ؛ او که زیباترین " چهار پاره عشق " و ناب ترین " رباعی ایثار " را سرود . ( سلام الله علیها ) ( به مناسبت سیزده جمادی الثانی ، وفات این بانوی ارجمند ) * * * * جز او بقیع ، زائر خلوت نشین نداشت در کوچه باغ مرثیه ها ، خوشه چین نداشت نجوای غمگنانه این مادر صبور تاثیر کمتر از نفس آتشین نداشت جز چشم او که چشمه احساس شد ، کسی یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت با آنکه خفته بود به خون باغ لاله اش از شـِـکوه کمترین اثری بر جبین نداشت بعد از به دل نشاندن داغ چهار سرو دلبستگی به واژه " امّ البنین " نداشت با خاک حرف می زد و بر خاک می نشست حاجت به ناز شهپر روح الامین نداشت می گفت : ای دلاور نستوه ! ای رشید ! خورشید نیز صبر و رضا بیش ازین نداشت عباس من ! که لاله عباسی منی ! ای کاش دل به داغ فراقت یقین نداشت ای ساقی حرم ! که عطش تشنه تو بود ساقی به جز تو ، سلسله " یا " و " سین " نداشت عباس من ! شنیده ام افتاده ای ز اسب تاب تحمل تو مگر صدر زین نداشت ؟! بر دست و بازوی تو علی بوسه داده بود کس چون تو بازوان غرور آفرین نداشت والله ، بعد زمزمه " إن قطَعتـُــموا " چشم تو اختنا به یسار و یمین نداشت تا موج نخل ها ، ز حضورت به هم نخورد دریای غیرت این همه اوج و طنین نداشت تو ! ماه من ، نه ؛ ماه بنی هاشمی ، ولی پیشانی بلند تو ، اینقدر چین نداشت وقتی حسین بر سرت آمد که یک نظر چشم تو تاب دیدن آن نازنین نداشت چشمان بسته تو ، پر از راز عشق بود پایان زندگانی ات ، آغاز عشق بود **** به وبلاگ "خیبرشکن " هم سری بزنید **** گر چه خود پرچم به دوش کربلاست رایة العباس در دست خداست | نوشته شده توسط یاس در جمعه 85/4/16 و ساعت 7:9 عصر | نظرات دیگران()
|
||
نوشتن از قصه ی غصه های مادر ، دلی می طلبه به وسعت روح بلند مادر . دلی به غایت معرفت مادر ، به اندازه حزنی که او رو شب و روز به گریه وا می داشت ، گریه ای که امان مردم یک شهر رو به ستوه آورد . همه گفتند یا شب گریه کن ، یا روز زهرا سر قبر عمویم رفتم از دل عقده وا کردم هر کسی روایت جانسوز مادر رو ازهمون منظری که می بینه و به اندازه تاب دلش و تا اونجا که قلمش مَحرم هست بیان می کنه . وقتی به ورق ورق زندگی مادر نگاه می کنی ، می بینی و می فهمی که چرا زهرای هجده ساله از خداوند طلب مرگ میکنه : یا إلهی ! عجّل وفاتی سریعا ً که تمامی رنج و محنتی که مادر رو مبتلا کرده بود ، دل مادر مظلوم ما رو به تنگ آورده بود . نفسی عَلی ز َفراتها مَحبوسَة یا لَیتها خَرَجَت مَعَ الزفرات از بس که غم به روی غم و درد پشت درد راه برون شدن ز دلم نیست آه را ................ غم غریبی و درد و شهادت مادر حقیقتی ست که در باورم نمی گنجد هزار بار هم که دوره می کنمش به جز نشان کبودی به دفترم نمی گنجد حکایت در و دیوار و محسن و پهلو درون سینه ی غم پرورم نمی گنجد دریغ و درد که حتی به قدر خاطره ای نشان قبر تو در خاطرم نمی گنجد ازین دل دلتنگ هم به تنگ آمده ام که از نهایت غم تو ، در برم نمی گنجد برای خاطر این خسته دل دعایی کن که جز هوای بقیع تو در سرم نمی گنجد غم کبودی بازو و پهلوی شکسته تو حکایتی ست که در باورم نمی گنجد *******
| نوشته شده توسط یاس در دوشنبه 85/4/5 و ساعت 6:32 عصر | نظرات دیگران()
|
||
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||
درباره خودم
یاس با یاد ِ اباالفضل دلم آسودهست لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
نوشته های پیشین
لوگوی دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :8
بازدید دیروز :8 مجموع بازدیدها : 219533 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|
||