عباسیهها
فرمودند : هرگاه آب مینوشی السلامُ علیکَ یا أبا عَبدِاللهالحُسین اما السلامُ علیکَ یا اباالفضلِ العَبّاس گرچه خود پرچم به دوش کربلاست | نوشته شده توسط یاس در شنبه 87/6/16 و ساعت 10:25 صبح | نظرات دیگران()
|
||
به گونه ی ماه
* حسن حسینی
گرچه خود پرچم به دوش کربلاست | نوشته شده توسط یاس در پنج شنبه 87/3/23 و ساعت 8:10 عصر | نظرات دیگران()
|
||
یک روز گرم با آفتابی سوزان ، آخر آدمهای خوب « عباس » داشتند . *** یک روز گرم با آفتاب سوزان ، ایکاش آن روز ، زهرا و آدمهای خوب «عباس » داشتند .
گرچه خود پرچم به دوش کربلاست | نوشته شده توسط یاس در چهارشنبه 87/2/4 و ساعت 5:40 عصر | نظرات دیگران()
|
||
بیرقت شاعر : م.ب ***************** گرچه خود پرچم به دوش کربلاست | نوشته شده توسط یاس در دوشنبه 86/11/1 و ساعت 8:20 عصر | نظرات دیگران()
|
||
پشت پنجره های بقیع ، فقط چشات رو می تونی از زیارت مزار " مادر علمدار " سیراب کنی وقتی کنار مزار خانم ام البنین می ایستی ، نمیشه که زیارت کربلا روزی ت نکنن
جز او بقیع ، زائر خلوت نشین نداشت نگاه می کنم ، از قبور ائمه خفته در بقیع تا اینجایی که ایستادم چقدر فاصله ست . بی اختیار یاد این شعر می افتم * امشب مصادف با شهادت خانم ام البنین مادر علمدار عشق و ادب حضرت عباس هست . التماس دعا گرچه خود پرچم به دوش کربلاست رایة العباس در دست خداست | نوشته شده توسط یاس در چهارشنبه 86/4/6 و ساعت 10:47 صبح | نظرات دیگران()
|
||
آب نوشین از میان مشک چون بر خاک ریخت سهم عباس علی شد یک جهان شرمندگی زیر پای ساقی لب تشنگان شد آب ، آب تا ابد شد قسمت آب روان شرمندگی چون سکینه نا امید از بازگشت ماه شد سهم او هم شد میان کودکان شرمندگی تکه های ماه را در خاک و خون چون دید ماه شد نصیبش در دل هفت آسمان شرمندگی روز عاشورا عطش بود و فغان و العطش شد به جای آب سهم کودکان شرمندگی
گرچه خود پرچم به دوش کربلاست رابة العباس در دست خداست
| نوشته شده توسط یاس در یکشنبه 85/11/8 و ساعت 5:20 عصر | نظرات دیگران()
|
||
دست خودم که نیست ٬ دلم تنگ می شود
وقتی مجال بوسه فراهم نمی کنی !
غروب جمعه ، بهونه برا دلتنگی زیاده ...
دلتنگی و بهونه گرفتن و اشک ریختن ؛
اونم اشکی که آروم از گوشه چشات می زنه بیرون و تو دزدکی پاکش می کنی تا کسی نبینه اشکاتو ...
یه وقتایی همینکه انگشتتو یا گوشه روسریتو می بری تا اون قطره اشک گوشه چشات رو پاک کنی ، یهو عین دریا یه موج میاد و پشت هم سرازیر میشن ، دیگه کنترل دلت از دستت در میره !
یا باید به هر زوری هست بغضت رو فرو بخوری یا اینکه فرار کنی و توی تاریکی اتاق جا بخوری تا گریه ات تموم بشه .
الانم غروب جمعه ست ..... امروز هوایی تر از قبل شدم . دنبال هر چیزی هستم برای سبک شدن ! سبک تر شدن !
کاش می شد قید همه چیز و همه رو بزنم و برم .
برم همون جایی که آرزوشو دارم . چشامو می بندم تا همه حسم رو متمرکز کنم و ببینم اونچه رو که تو بیداری و هشیاری دستم هنوز بهش نرسیده . کاش می تونستم حسش کنم و تو بغلم بگیرمش ...
چشام رو می بندم . صدای پام رو می شنوم که داره به سمتش می ره . همهمه اطرافیانم رو حس می کنم و صداهای دیگه رو .....
صدای مناجات و شاید هم صدای اذان مغرب رو ..
و صدای بغضی که شکسته شده و به هق هق رسیده ....
دستامو دراز می کنم تا لمسش کنم و باهاش حرف بزنم ،
اما با صدایی که زیر یه خروار بغض ، چیزی ازش نمونده چطوری بگم که دیوونه شم ...
باز مثل همیشه ناکام بر می گردم .
تا حالا هزار بار اینا رو دوره کردم و هر بار مثل دفعه قبل ..
...
....
.......
خدا قسمت کنه زیارت مهربون ترین و عاشق ترین عموی عالم رو ! | نوشته شده توسط یاس در سه شنبه 85/11/3 و ساعت 6:47 صبح | نظرات دیگران()
|
||
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||
درباره خودم
![]()
یاس با یاد ِ اباالفضل دلم آسودهست لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
نوشته های پیشین
لوگوی دوستان
![]() آمار وبلاگ
بازدید امروز :14
بازدید دیروز :11 مجموع بازدیدها : 221037 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
![]() |
||