عباسیهها
علامه مجلسی نقل می کنند که وقتی همه اصحاب و یاران سپاه امام به شهادت رسیدند ، حضرت عباس به محضر برادر رسیدند و فرمودند : " یا أخی ! هل من رُخصة ؟ " آنگاه حضرت فرمودند : " پس برو و برای این کودکان تشنه لب ، آبی بیاور . " مرحوم علامه حائری در معالی السبطین می نویسد : پس از آن که دستان عباس علیه السلام قطع شد ، مشک را به دندان گرفت و همچنان رکاب می زد که ناگاه تیری به مشک اصابت کرد وآب آن ریخت ، و تیر دیگری بر سینه حضرت رسید و در این هنگام او بر زمین افتاد و مطابق روایتی دشمنان به پیش آمدند و گرز آهنین بر سر حضرت زدند و همین ضربت او را به شهادت رساند . محدث قمی می نویسد : پس از آن که تیر بر مشک و سینه اش رسید به زمین افتاد و صدا زد :
چون لاله چرا به خون نشستی ، عباس ! کو در تن صد چاک تو دستی ، عباس ؟! ای سرو قلم قلم روی صفحه ی خاک رفتی کمر مرا شکستی ، عباس !
گرچه خود پرچم به دوش کربلاست | نوشته شده توسط یاس در یکشنبه 86/10/16 و ساعت 3:57 عصر | نظرات دیگران()
|
||
مولای من ! آن دم که زمین و زمان آبستن ولادت تو بودند ، نمی دانم که اقیانوس ها و دریاها چگونه این شور و شعف را به تلاطم نشستند !! یک لحظه در آب نور مهتاب افتاد در گیسوی موج آب ها تاب افتاد شاید هم در خود فرو رفتند و تاب نیاوردند تماشای اقیانوس گیسوانت را که بر دوش های تو موج می زد . مولای من ! گمان دارم آن دم که چشم بر جهان گشودی ، ماه نیز خویش را در پشت ابری نهان کرد ، تا آنانی که تو را می نگریستند ، ریشخندش نکنند . قلم صورت آفرین چه زیبا نقش زده بود تو را ، که هر آنکس که تو را دید انگشت حیرت بر دهان نهاد ! و فاطمه امّ بنین به چشما ن خود دید ، آنچه را که مولا سالیان پیش ، به او وعده فرموده بود . همو که دل از نام زیبای خویش برید ، تا مبادا که خطی از غبار اندوه ، بر دل فرزندان فاطمه بنشیند ، و تو پاداش آن همه ادب و کرامت بودی ، وه که چه پاداش عظیمی !! سرّ ولادت تو را هیچ کس نمی دانست ؛ تنها آنانی که دست های کوچکت زیارت گاهشان بود می دانستند ، و همین کفایت می کرد . و خوشا به حال آن دستانی که در هنگام ولادت ، به اشک چشمان مولا ، تغسیل شد و در هنگام شهادت نیز ........ بگذار از شهادتت نگویم ........... آخر ولادتی که با اشک همراه ست ، پس شهادت خود حدیثی بس دشوارست ...... امروز دل تاب به یاد آوردن آن روزها را ندارد ! که تو خود میدانی مولای من ! که هر روز به یاد کنار علقمه و لبان خشکیده ات ، اشک می ریزیم ؛ بگذار امروز را شادی کنیم ... آخر با آمدن تو دل حسین و زینب نیز شادمان شد . از امروز دیگر آنان نگران کربلا نیستند . و حسین پشتش به تو گرم شده ...... دستان علمگیر تو را می بوسد و شانه های تورا که مشک بر آن می گذاری ! و چشمان زیبایت را که وسعتی دارد فراتر از طور سینا ... چشم در چشم تو ست ثارالله دیده بگشا و لحظه ای به خود آ زیر بار غمت خدا نکند بشکند پشت سید الشّهدا و زینب ، زینب تو را تنگ در آغوش می گیرد و دستان کوچکت بوسه گاه لبان حق گوی زینب می شود ، و البته بی شک پاهای تو نیز ........ که طنین این گام ها ، طمأنینه دل بی قرار زینب خواهد شد ! زینب به طنین گام تو دلگرم ست گاهی جلوی خیمه ی او راه برو مولای من ! ... دیگر بیش ازین نه قلم را و نه دل را تاب یاری نیست ! ناگفته هایم بسیار ، پای قلم فرسوده و فرصت کوتاه ............. ای نبی طلعت ای علی مرآت ای حسن خصلت ای حسین صفات من و وصف کمال تو حاشا من و شرح جلال تو هیهات بر تو ای حُسن دلفریب درود بر تو ای ماه هاشمی صلوات بنفسی أنت یا سیدی و مولای ! یا عباس ! گر چه خود پرچم به دوش کربلاست رایة العباس در دست خداست
| نوشته شده توسط یاس در دوشنبه 85/6/6 و ساعت 5:23 عصر | نظرات دیگران()
|
||
ای نبی طلعت ای علی مرآت ای حسن خصلت ای حسین صفات ملکوتی جمال هستی و هست در جبین تو جلوه ی ملکات مادرت فاطمه ست ، ام بنین خواهرت زینب ست ، خیر بنات عشق از جلوه ی تو شد مبهوت عقل از آفرینش ات شد مات من و وصف کمال تو حاشا من و شرح جلال تو هیهات بر تو ای حُسن دلفریب درود بر تو ای ماه هاشمی صلوات ای علمدار معرفت آموز دعوتم کن به وادی عرفات به من از خرمن عنایت خویش خوشه ای هدیه کن به رسم زکات به سویت آمدم ز روی نیاز به برت آمدم به بوی برات کربلا را ندیده ام ، اما موج اشک من ست شط فرات من بی مایه سخن نشناس تو بگو ، با بضاعت مزجات چه بگویم که گفت خیر الناس " رَحمَ الله عَمّیَ العَبّاس " حلول ماه شعبان ماهی که خیرات فراوان از آن شعبه می گیرند مبارک گر چه خود پرچم به دوش کربلاست رایَةُ العَباس در دست خداست | نوشته شده توسط یاس در شنبه 85/6/4 و ساعت 8:8 صبح | نظرات دیگران()
|
||
تقدیم به روح بلند حضرت فاطمه ام البنین مادری صبور که چهار گل هاشمی خود را به پای سرور عاشقان ابا عبدالله الحسین نثار کرد ؛ او که زیباترین " چهار پاره عشق " و ناب ترین " رباعی ایثار " را سرود . ( سلام الله علیها ) ( به مناسبت سیزده جمادی الثانی ، وفات این بانوی ارجمند ) * * * * جز او بقیع ، زائر خلوت نشین نداشت در کوچه باغ مرثیه ها ، خوشه چین نداشت نجوای غمگنانه این مادر صبور تاثیر کمتر از نفس آتشین نداشت جز چشم او که چشمه احساس شد ، کسی یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت با آنکه خفته بود به خون باغ لاله اش از شـِـکوه کمترین اثری بر جبین نداشت بعد از به دل نشاندن داغ چهار سرو دلبستگی به واژه " امّ البنین " نداشت با خاک حرف می زد و بر خاک می نشست حاجت به ناز شهپر روح الامین نداشت می گفت : ای دلاور نستوه ! ای رشید ! خورشید نیز صبر و رضا بیش ازین نداشت عباس من ! که لاله عباسی منی ! ای کاش دل به داغ فراقت یقین نداشت ای ساقی حرم ! که عطش تشنه تو بود ساقی به جز تو ، سلسله " یا " و " سین " نداشت عباس من ! شنیده ام افتاده ای ز اسب تاب تحمل تو مگر صدر زین نداشت ؟! بر دست و بازوی تو علی بوسه داده بود کس چون تو بازوان غرور آفرین نداشت والله ، بعد زمزمه " إن قطَعتـُــموا " چشم تو اختنا به یسار و یمین نداشت تا موج نخل ها ، ز حضورت به هم نخورد دریای غیرت این همه اوج و طنین نداشت تو ! ماه من ، نه ؛ ماه بنی هاشمی ، ولی پیشانی بلند تو ، اینقدر چین نداشت وقتی حسین بر سرت آمد که یک نظر چشم تو تاب دیدن آن نازنین نداشت چشمان بسته تو ، پر از راز عشق بود پایان زندگانی ات ، آغاز عشق بود **** به وبلاگ "خیبرشکن " هم سری بزنید **** گر چه خود پرچم به دوش کربلاست رایة العباس در دست خداست | نوشته شده توسط یاس در جمعه 85/4/16 و ساعت 7:9 عصر | نظرات دیگران()
|
||
نوشتن از قصه ی غصه های مادر ، دلی می طلبه به وسعت روح بلند مادر . دلی به غایت معرفت مادر ، به اندازه حزنی که او رو شب و روز به گریه وا می داشت ، گریه ای که امان مردم یک شهر رو به ستوه آورد . همه گفتند یا شب گریه کن ، یا روز زهرا سر قبر عمویم رفتم از دل عقده وا کردم هر کسی روایت جانسوز مادر رو ازهمون منظری که می بینه و به اندازه تاب دلش و تا اونجا که قلمش مَحرم هست بیان می کنه . وقتی به ورق ورق زندگی مادر نگاه می کنی ، می بینی و می فهمی که چرا زهرای هجده ساله از خداوند طلب مرگ میکنه : یا إلهی ! عجّل وفاتی سریعا ً که تمامی رنج و محنتی که مادر رو مبتلا کرده بود ، دل مادر مظلوم ما رو به تنگ آورده بود . نفسی عَلی ز َفراتها مَحبوسَة یا لَیتها خَرَجَت مَعَ الزفرات از بس که غم به روی غم و درد پشت درد راه برون شدن ز دلم نیست آه را ................ غم غریبی و درد و شهادت مادر حقیقتی ست که در باورم نمی گنجد هزار بار هم که دوره می کنمش به جز نشان کبودی به دفترم نمی گنجد حکایت در و دیوار و محسن و پهلو درون سینه ی غم پرورم نمی گنجد دریغ و درد که حتی به قدر خاطره ای نشان قبر تو در خاطرم نمی گنجد ازین دل دلتنگ هم به تنگ آمده ام که از نهایت غم تو ، در برم نمی گنجد برای خاطر این خسته دل دعایی کن که جز هوای بقیع تو در سرم نمی گنجد غم کبودی بازو و پهلوی شکسته تو حکایتی ست که در باورم نمی گنجد *******
| نوشته شده توسط یاس در دوشنبه 85/4/5 و ساعت 6:32 عصر | نظرات دیگران()
|
||
یا زینب ! دفاع ، تو صبر ، تو احساس ، تو * حسین تو حسن ، تو عباس ، تو | نوشته شده توسط یاس در چهارشنبه 85/3/10 و ساعت 6:1 عصر | نظرات دیگران()
|
||
عباس ! دلی که پای بست تو بوَد مشتاق لقای حق پرست تو بوَد ! امروز چه کرده ای ؟ که فردا « زهرا » اسباب شفاعتش ، به « دست » تو بوَد !! چشم بر هم زدنی ، ایام فاطمیه هم از راه می رسه ؛ روزها می گذره که مادر ، سینه ی مجروح و بازوان نیلگونش رو از دلبندانش مخفی میکنه !! اما دیری نمی گذره که همه چیز آشکار میشه ..... لیلای علی در مقابل چشمانش پر پر که نه ، آب میشه و آماده میشه برای پرواز ... و اما من و شما ! چقدر دل هامون آماده شده برای فاطمیه ؟؟؟؟؟؟ از آقامون ، مولامون عباس ، کمک بخواهیم ...... همون آقایی که فردای محشر دستان بریده ش ، کافیه تا قیامتی به پا کنه !
خورشید امید ! سیدی ! یا عباس ! نام تو ، دستان تو ! کلید حل مشکل ها شد ..........
گرچه خود پرچم به دوش کربلاست رایة العَبّاس در دست خداست
| نوشته شده توسط یاس در شنبه 85/2/23 و ساعت 11:51 صبح | نظرات دیگران()
|
||
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||
درباره خودم
یاس با یاد ِ اباالفضل دلم آسودهست لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
نوشته های پیشین
لوگوی دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :40
بازدید دیروز :49 مجموع بازدیدها : 219394 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|
||