تو فاطمه ای ، فاطمه واری به خدا
تو عاطفه را ، آینه داری به خدا
با آنکه " چهار " فصل تو پاییزی ست
سرسبزتر از روح بهاری به خدا
سلام بر تو ای فاطمه
سلام بر تو ای مادر پسران
سلام بر تو ای مادر روح ادب
سلام بر تو ای مادر معرفت و ایمان هاشمی
سلام بر تو ؛ امانتدار باغ یاس
سلام بر تو و آنهمه شور و احساس
روح بلند تو را می ستایم و معرفت و ادب مثال زدنی تو را
که از چون تو مادری می بایست تا چون عباس پسری بپرورد
شیرزنی چون تو ، باید که یلی چون عباس فخر عالم و آدم شود !
تو کعبه ی عشق بودی که چهار رکن ایمان را در دامانت پروراندی
تو که محرم خانه فاطمه شدی
و چه اشک ها که در بین در و دیوار
در قتلگاه فاطمه و محسن نریختی !
و چه خون دل ها که در مظلومیت آل الله نخوردی !
و ماه ها به انتظار نشستی تا از مولایت حسین خبری بشنوی ؛ نه از چهار پاره ی دلت !
و خدا می داند آن روزی که شنیدی که چهار جگر گوشه ات فدایی مولایشان حسین علیه السلام می شوند
خم به ابرو نیاوردی !
دلی به استواری تو می باید داشت تا در شنیدن خبر مرگ فرزند ؛ خم به ابرو نیاورد !
کاش بودم و آن لحظه می دیدمت که چگونه با اضطراب می پرسیدی :
یا بشیر ! أخبرنی عن إبی عبدالله الحسین
أولادی و مَن تحت الخَضراء کلهُم فداءٌ لأبی عبدالله الحُسین
و چون از شهادت حسین شنیدی فریاد زدی :
قد قطّعتَ نیاطَ قلبی
وا حسیناه !
وا حسیناه ........
بندهای دلت پاره شد
نه از شنیدن شهادت عباست !
که از شنیدن خبر شهادت حسین !
و مدینه بعد از شهادت فاطمه سلام الله علیها
هنوز خاطره بیت الاحزان فاطمه را فراموش نکرده بود که
بقیع ، بیت الاحزانی دیگر شد برای فاطمه ای دیگر
.....
اما تو هنوز شرمسار بودی که عباس تو
آبی به گلوی تشنه علی اصغر نرسانده بود و خدا می داند که بارها از مادر خونین جگر اصغر برای عباست حلالیت طلبیدی !!!!!!
رباب ! عباسم را حلال می کنی ؟؟؟
رباب ! دستان پسرم را بریدند که اگر دستی در بدن داشت ، هیچ کس را یارای نزدیک شدن به او نبود !
لَو کان سیفه فی یدَیه لَما دَنی منهُ احدٌ
اما دلم را گواه میگیرم به ان لحظه که زینب را دیدی
و آن عصاره فاطمی ؛ دخت علی با سوز دل و عمق وجود
مادر خطابت کرد و در آغوشت جای گرفت
آری ! تو همان بزرگ بانوی علوی بودی که در دامنت چهار خورشید فاطمی و چهار ماه هاشمی پروراندی
کجایند آن سخت دلانی که وقتی تو در رسای فرزندانت زمزمه ها داشتی
بگریند و اشک بریزند !!
این اشعار تو و اشک ان مروان خود گواه بر عظمت کلام و سختی حادثه است
لا تَدعوُنّی وَیکَ أمُ البنین
تُذَکرینی بلیوث العَرین
کانَت بَنونَ لی أدعی بهم
وَالیَوم أصبَحتُ وَ لا من بنین
از مدینه و آن گریه های فاطمه
تا مدینه تو و آن گریه ها و مویه کردن ها یت
من میگویم اگر فاصله ای هم باشد با عباس دیگر نیست
جمال حق ز سر تا پاست عباس
یکتایی قسم یکتاست عباس
شب عشاق را تا صبح محشر
چراغ روشن دل هاست عباس
اگر چه زاده ی ام البنین است
ولیکن مادرش زهراست عباس
***
گرچه خود پرچم به دوش کربلاست
رایةالعباس در دست ِ خداست
| نوشته شده توسط یاس در دوشنبه 87/3/27 و ساعت 8:44 عصر |
نظرات دیگران()