عباسیهها
دست خودم که نیست ٬ دلم تنگ می شود
وقتی مجال بوسه فراهم نمی کنی !
غروب جمعه ، بهونه برا دلتنگی زیاده ...
دلتنگی و بهونه گرفتن و اشک ریختن ؛
اونم اشکی که آروم از گوشه چشات می زنه بیرون و تو دزدکی پاکش می کنی تا کسی نبینه اشکاتو ...
یه وقتایی همینکه انگشتتو یا گوشه روسریتو می بری تا اون قطره اشک گوشه چشات رو پاک کنی ، یهو عین دریا یه موج میاد و پشت هم سرازیر میشن ، دیگه کنترل دلت از دستت در میره !
یا باید به هر زوری هست بغضت رو فرو بخوری یا اینکه فرار کنی و توی تاریکی اتاق جا بخوری تا گریه ات تموم بشه .
الانم غروب جمعه ست ..... امروز هوایی تر از قبل شدم . دنبال هر چیزی هستم برای سبک شدن ! سبک تر شدن !
کاش می شد قید همه چیز و همه رو بزنم و برم .
برم همون جایی که آرزوشو دارم . چشامو می بندم تا همه حسم رو متمرکز کنم و ببینم اونچه رو که تو بیداری و هشیاری دستم هنوز بهش نرسیده . کاش می تونستم حسش کنم و تو بغلم بگیرمش ...
چشام رو می بندم . صدای پام رو می شنوم که داره به سمتش می ره . همهمه اطرافیانم رو حس می کنم و صداهای دیگه رو .....
صدای مناجات و شاید هم صدای اذان مغرب رو ..
و صدای بغضی که شکسته شده و به هق هق رسیده ....
دستامو دراز می کنم تا لمسش کنم و باهاش حرف بزنم ،
اما با صدایی که زیر یه خروار بغض ، چیزی ازش نمونده چطوری بگم که دیوونه شم ...
باز مثل همیشه ناکام بر می گردم .
تا حالا هزار بار اینا رو دوره کردم و هر بار مثل دفعه قبل ..
...
....
.......
خدا قسمت کنه زیارت مهربون ترین و عاشق ترین عموی عالم رو ! | نوشته شده توسط یاس در سه شنبه 85/11/3 و ساعت 6:47 صبح | نظرات دیگران()
|
||
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||
درباره خودم
یاس با یاد ِ اباالفضل دلم آسودهست لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
نوشته های پیشین
لوگوی دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :40
بازدید دیروز :35 مجموع بازدیدها : 219499 خبر نامه
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|
||